نویسنده: اشکان ارشادی از کرمانشاه
اگرچه دلخوری بسیار دارم ولی با مردم کشورم و مردم جهان آشتی هستم و دلیلی بر کدورت نمی بینم!!! یهودیان و برخی از نژادهای اروپایی از من دلخورند ولی من منظورم صهیونیسم بوده و نه مؤمنی اهل کتاب که کتابی به نام تورات دارد!!! بارها نیز گفته ام یهودیت با صهیونیسم متفاوت است.!!! من عملکرد اشتباه آنان را نقد کردم حال بجای پند گرفتن از من گویا ملال گرفته اند.
من خودم دو رگه هستم!!! یک رگ من کرد است و رگ اصلی من ترک خزری که ترکان خزر یهودیت را رسمی کردند پس من در ایام ماضی دارای دین یهودی بودم. یعنی حق ندارم در مورد دین گذشتۀ خودم واکاوی کنم؟؟؟ تنروهای اسلامی ترکان شیعه را همان خزرهای یهودی می دانند که در 1500 میلادی با پذیرش مذهب شیعۀ اسلامی و مخالف با سنی مذهبان در قلمروی اسلامی سرزمینی مستقل تشکیل دادند.
من اسراییل را شماتت می کنم چون به جان جوانان ایران افتاده است. جمهوری اسلامی به جوانی مثل من تا کنون اهمیت نداده آنگاه شما نیز شده اید دشمنی به پشتیبانی آنانی که نسبت به نفوسی مثل من بی اهمیت هستند!!!
همین هفتۀ پیش پنج میلیون از حساب من بدون اجازه برده اید و قصد دارید من را از راهی گول بزنید و به خاک سیاه بنشانید! به راستی چرا؟؟؟
من اگر از هیتلر خوشم می آمده هیچ ربطی به کینه گرفتن شما ندارد. شخصیت آن جالب است و من خودم را در رویای سیاسی شدن ، یک نفر چون هیتلر می دیدم که لباس نظامی پوشیده و قدرت نظامی فوق العاده دارد و زمین هایی یه وسعت دوازده میلیون کیلومتر به همراه جزایر و نقاطی در کل دنیا را برای انضمام به کشورش فتح می کند و اقتصاد قوی و صنعت قوی و سینمایی فوق العاده دارد. در تولید انواع محصولات سرآمد جهان می گردد و... یهودیان واقعاً انسان نه مانند نجم زرگر در دورۀ صفویه! می توانند با این امپراتوری باشند نه بر ضد آن!!!
من رویاهای زیادی دارم و خودتان می دانید چقدر به آزادی و رفاه برای انسان معتقدم و بدون اینها زندگی انسان فلج است. و من از مدافعان حقوق زنان هستم و امنیت بالاترین آرامش هاست.!!!
امنیت (به انگلیسی «Security» می شود و باید اشخاص و ارتشی کشورها امنیت دیگران را حفظ کنند نه اینکه جهان را ناامن کنند. نمی دانم شاید روزی برخلاف این حرف هایم شدم و نمی دانم! الله اعلم.
دست دوستی به طرف همۀ جهانیان دراز می کنم و امیدوارم تا در صندوق های اقتصادی و طرح های کارآفرینی و تولید محصولات من سرمایه گذاری کنید تا یک پیشرفت چند ملیتی را به پیش ببریم!!! نام شرکت و بنگاه و غیره اشخانی است و حتی بیمه و یا بانک تاسیس کردیم باید نامش را اشخانی بگذاریم. من هوش سرشاری دارم و مدتی هست که ذهنم آسیب دیده است ولی با حضور شما من نه تنها کم نمی آورم بلکه ذوق زده شده و حتی به کشف می پردازم.
من دوست دارم برخی چیزها را حتی اگر خلاف باشد بیاموزم!!! مثل جعل!!! هَک حساب و سایت ها!!! ساخت ابزار جاسوسی و شنود و...
ای دوست!!!
با من بِه ازین باش! که با خلق جهانی!
از ظرح ها و ایده هایم خواهم گفت!!!
آیا وسیلۀ برقی و یا ورق های بازی و یا رادیوی قدیمی و ویدیو و سگا و میکرو و یا ... دارید که بکارتان نیاید و به من بدهید!!؟؟؟
آیا لامپ هایتان که می سوزد را دور می ریزید؟؟؟ هر نوع لامپی را حتی لامپ مهتابی و لامپ ماشین را دور نریزید و به من بدهید؟؟؟
سی دی هایتان را همه می خواهم!!! با بخشی از آن پنل خورشیدی درست می کنم با بخشی دیگر کارهای دیگر.
گوشی های موبایل قدیمی خود را بهمراه سیکارت هایی که برای تعویض می برید!!! و خلاصه مدارکی را که نمی خواهید به من بدهید.!!!(سیمکارت قبلی باید پیش خودتان بماند!!!)
کسی هست سکۀ مسی خارجی داشته باشد مثل: 5 سنتی!!! یا مسی های ایران! برایم بفرستد!
کسی بلد هست قالب سکه ریزی درست کند تا خودمان مس ذوب کنیم و درونش بریزیم!!!
عاشق کلید و قفلم و...
لیستی ارایه می دهم و برایم بفرستید تا در صندوق ها برایتان سرمایه گذاری نیز کنم!!!
بیایید قهر نباشیم و افکار شوم را از خود دور کنیم.!!!
واقعاً ما زِ یاران چشم یاری داشتیم!!! خود غلط بود آنچه پنداشتیم!!!(من یار واقعی می خواهم!!! دلسوز و پشتیبان من!)
من این شعر مسعود سعد سلمان را خیلی دوست دارم:
شخصی به هزار غم گرفتارم
در هر نفسی به جان رسد کارم
بی زلت و بی گناه محبوسم
بی علت و بی سبب گرفتارم
در دام جفا شکسته مرغی ام
بر دانه نیوفتاده منقارم
خورده قسم اختران به پاداشم
بسته کمر آسمان به پیکارم
هر سال بلای چرخ مرسومم
هر روز عنای دهر ادرارم
بی تربیت طبیب رنجورم
بی تقویت علاج بیمارم
محبوسم و طالعست منحوسم
غمخوارم و اخترست خونخوارم
برده نظر ستاره تاراجم
کرده ستم زمانه آزارم
امروز به غم فزونتری از دی
وامسال به نقد کمتر از پارم
طومار ندامتست طبع من
حرفیست هر آتشی ز طومارم
یاران گزیده داشتم روزی
امروز چه شد که نیست کس یارم
هر نیمه شب آسمان ستوه آید
از گریه سخت و ناله زارم
زندان خدایگان که و من که
ناگه چه قضا نمود دیدارم
بندیست گران به دست و پایم در
شاید که بس ابله و سبکبارم
محبوس چرا شدم نمی دانم
دانم که نه دزدم و نه عیارم
نز هیچ عمل نواله ای خوردم
نز هیچ قباله باقیی دارم
آخر چه کنم من و چه بد کردم
تا بند ملک بود سزاوارم
مردی باشم ثناگر و شاعر
بندی باشد محل و مقدارم
جز مدحت شاه و شکر دستورش
یک بیت ندید کس در اشعارم
آنست خطای من که در خاطر
بنمود خطاب و خشم شه خوارم
ترسیدم و پشت بر وطن کردم
گفتم من و طالع نگونسارم
بسیار امید بود در طبعم
ای وای امیدهای بسیارم
قصه چه کنم دراز بس باشد
چون نیست گشایشی ز گفتارم
کاخر نکشد فلک مرا چون من
در ظل قبول صدر احرارم
صدر وزرای عصر ابونصر آن
کافزوده ز بندگیش مقدارم
آن خواجه که واسطه ست مدح او
در مرسله های لفظ دربارم
گر نیستم از جهان دعا گویش
در هستی ایزدست انکارم
گر نه به ثنای او گشایم لب
بسته ست مان به بند زنارم
ای کرده گذر به حشمت از گردون
از رحمت خویش دور مگذارم
جانم به معونت خود ایمن کن
کامروز شد آسمان به آزارم
برخاست به قصد جان من گردون
زنهار قبول کن به زنهارم
آنی تو که با هزار جان خود را
بی یک نظر تو زنده نشمارم
ای قوت جان من ز لطف تو
بی شفقت خویش مرده انگارم
شه بر سر رحمت آمدست اکنون
مگذار چنین به رنج و تیمارم
ارجو که به سعی و اهتمام تو
زین غم بدهد خلاص دادارم
این عید خجسته را به صد معنی
بر خصم تو ناخجسته پندارم
برخور ز دوام عمر کز عالم
در عهد تو کم نگردد آثارم
من از ابتدای جوانی آسیب خورده ام و حتی مدرک دانشگاهی من از دست رفت و اسیر قوانین سختگیرانه و محرومیت اجتماعی بخاطر نرفتن به خدمت سربازی شدم! بیکار و بی پول که طبق قانون حق کار از من سلب شده بود!!! اکنون که سدها شکسته و خیلی از موارد و واقعیات برای من و دیگران آشکار گشته است! ولی هنوز برخی کار بدستان بازی با من می کنند. من دیگر چهل ساله هستم و حوصلۀ این بازی های کودکانۀ شما را ندارم.
بنا بخاطر دلایلی هیچ جایی به من کار نمی دهند پس ابتدا کمک کنید تا پول خیر معروف به من برسد و سپس خانم برجسته از اراد برندینگ که پنج میلیون تومان من را بالا کشیده گوشمالی و تعزیر دهید و پولم را با خسارت پس بگیرید!!!
مدارکی از من به سرقت رفته است و باید به من برگردانید!!!
من را ضایعات جمع کن کردید!!! حاشا به غیرتتان!!!
من ضایعات دوایر دولتی و داروخانه ها و مدارس و غیره را می خواهم پس به من کارگاهی دهید!!!
Yes
All right
از غزل های زیبای حافظ است:
ما زِ یاران چَشمِ یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم
تا درختِ دوستی بَر کِی دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
گفتوگو آیینِ درویشی نبود
ور نه با تو ماجراها داشتیم
شیوهٔ چَشمت فریبِ جنگ داشت
ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
گُلبُنِ حُسنَت نه خود شد دلفُروز
ما دَمِ همت بر او بگماشتیم
نکتهها رفت و شکایت کس نکرد
جانبِ حُرمَت فرو نگذاشتیم
گفت خود دادی به ما دل حافظا
ما مُحَصِّل بر کسی نَگماشتیم
بر وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
هر موقع که چیزی را از کسی یا بزرگی خواستم و نداد و یا سَرم دَواند!!! این شعر در گوشم و ذهنم بصورت آهنگین می پیچد.
کَرَمِ بزرگان ماند ابر بهاری!
وقتی بارد و جایی بارد! که دیگر ناید بکار!
تشکر
برخی هم شاید کَرَم کنند ولی می مانند گاو نه من شیر!!! و از بین می برند و اسیب به آدمی زنند و دست انسان را بدتر خالی کنند.!!!
هر کس به طریقی دلِ ما می شکند!
بیگانه جدا ، دوست جدا می شکند!
از بیگانه مَپُرس که چرا می شکند؟
از دوست بپرس که چرا می شکند؟
هر کس به طریقی دلِ ما می شکند!
بیگانه جدا ، دوست جدا می شکند!
از بیگانه مَپُرس که چرا می شکند؟
از دوست بپرس که چرا می شکند؟
شاعر این رباعی را اکثر مردم و مخاطبان ، شخص بنده می دانند!!!
کَرَمِ بزرگان ماند ابر بهاری!
وقتی بارد و جایی بارد! که دیگر ناید بکار!
این از سرودۀ فردوسی است و ماجرای جالبی دارد!!!
روزی انوشیروان در شهر حاضر گشت و دید پیرمردی به سختی نهال درخت گردویی را بر پشت گذاشته و می برد تا بکارد.!!! انوشیروان صدایش می کند و شماتتش می کند که وقت مرگت است و می خواهی لذت کاشتن ببری؟؟
پیرمرد جوابی معنوی می دهد:
دگران کاشتند و ما خوردیم! ما نیز بِکاریم تا دِگَران بخورند!
نویسنده: اشکان ارشادی از ایران و شهر کرمانشاه
من اشکان کاشته های بسیار در دشت بی حاصل داشته ام. نمی خواهم بگیم انسان های جهان و خاک ایران لم یرزع و بی سود و حصول است! ولی برای من جز بغض و ضرر و آسیب چیزی نداشته است!
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کِشتِهٔ خویش آمد و هنگام درو
غزل زیبای حافظ:
مزرعِ سبزِ فلک دیدم و داسِ مه نو
یادم از کِشتهٔ خویش آمد و هنگامِ درو
گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید
گفت با این همه از سابقه نومید مشو
گر رَوی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک
از چراغِ تو به خورشید رسد صد پرتو
تکیه بر اخترِ شبدزد مکن کاین عیار
تاجِ کاووس ببرد و کمرِ کیخسرو
گوشوارِ زر و لعل ار چه گران دارد گوش
دورِ خوبی گذران است نصیحت بشنو
چشمِ بد دور ز خالِ تو که در عرصهٔ حسن
بیدقی راند که برد از مه و خورشید گرو
آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق
خرمنِ مه به جُوی خوشهٔ پروین به دو جو
آتشِ زهد و ریا خرمنِ دین خواهد سوخت
حافظ این خرقهٔ پشمینه بینداز و برو
بر وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
من حتی اکنون می خواستم برای آیندگان تلاش و کارآفرینی کنم که گویا نمی گذارند!
دگران کاشتند و ما خوردیم! ما نیز بِکاریم تا دِگَران بخورند!
اشخانی (اشکان ارشادی )
این از سرودۀ فردوسی است و ماجرای جالبی دارد!!!
روزی انوشیروان در شهر حاضر گشت و دید پیرمردی به سختی نهال درخت گردویی را بر پشت گذاشته و می برد تا بکارد.!!! انوشیروان صدایش می کند و شماتتش می کند که وقت مرگت است و می خواهی لذت کاشتن ببری؟؟
پیرمرد جوابی معنوی می دهد:
دگران کاشتند و ما خوردیم! ما نیز بِکاریم تا دِگَران بخورند!
نویسنده: اشکان ارشادی از ایران و شهر کرمانشاه