نویسنده و محقق: اشکان ارشادی
در کتاب «حدود العالم» که متنی است متعلق به سده چهارم هجری چین و حدود و ثغورش چنین تعریف شده است: «ناحیت چینستان، ناحیتی است که مشرق او دریای اقیانوس مشرقی است و جنوب وی واقواق و کوه سرندیب و دریای اعظم و مغرب وی هندوستان و تبت است… و این ناحیتی است بسیار نعمت با آب روان و اندر او معدنهای زر است بسیار و اندر این ناحیت کوهی است و بیابان و دریا و ریگ است و ملک او را فغفور چین خوانند و گویند که از فرزندان فریدون است و گویند ملک چینسیصد و شصت ناحیت دارد که هر روزی از سال مال یک ناحیت به خزینه آرند و مردمان این ناحیت مردمانی خوبصنعتاند و کارهای بدیع کنند و به رود… اندر نشسته به تبت آیند به بازرگانی و بیشترین از ایشان دین مانی دارند، ملک ایشان شمنی است و از این ناحیت زر بسیار خیزد و حریر و پرند و خاوخبر چینی و دیبا و غضاره و دارچینی… و اندر این ناحیت پیل است و کرگ.»
«عجایب المخلوقات و غرائب الموجودات» نوشته محمد بن محمود بن احمد طوسی متنی جذاب و خواندنی است درباره عجایب جهان و البته که این متن علمی نیست و بیشتر بر شواهد و تعریفات خیالین نگاشته شده است. محمد بن محمود در میان سالهای ۵۵۱-۵۶۲ با این هدف کتاب را تألیف کرد تا اشخاص بدون خارج شدن از خانه و شهر خود، با شگفتیهای جهان آشنا شوند و این شگفتیها همه چیز را دربر میگیرد. از شگفتیهای دیگر کشورها و شهرها و شگفتیهای طبیعت گرفته تا شگفتیهای انسانها و حتی بیماریها.
همسایه هندوستاناند اما اقلیم هند فراختر است. در چین اسپ دارند و فیل را شوم دارند. در همه چین زشتی و یک چشمی نباشد همه نیکرو باشند، به زمستان و تابستان حریر پوشند، هوا گرم بود و زمین نمگین باشد
نویسنده کتاب در زمان طغرل دوم (آخرین فرمانروای سلجوقی عراق و کردستان؛ ۱۱۷۷–۱۱۹۴ میلادی) حیات داشت. محمد بن محمود از آنجا که زاده همدان بوده است در برخی منابع او را به نام محمد بن محمود همدانی خواندهاند. اما غالباْ او را به اصالت پدربزرگش طوسی میخوانند و میشناسند.
متن اصلی کتاب «عجایب المخلوقات و غرائب الموجودات» در ۱۰ باب (در متن کتاب با عنوان رکن) نوشته شده است و این ۱۰ باب ۶۶ بخش از عجایب جهان را تشکیل میدهند. عناوین برخی از این بخشها از این قرار است: «صفت عرش و لوح قلم»، «صفت اسرافیل و جبرئیل و میکائیل و ملک الموت»، «عجایب آفتاب»، «عجایب ستارهها»، «صفت آتش پرستان»، «عجایب هوا»، «عجایب آب»، «عجایب چاهها»، «عجایب زمین»، «عجایب آدم»، «در خواص آدمی»، «در خواص زنان»، «در احوال مدعیان»، «در احوال کاهنان»، «در معجزات انبیا»، «در کرامات اولیا»، «در علم کیمیا»، «در علم طب»، «عجایب خواب»، «عجایب مرگ»، «عجایب دنیا»، «عجایب زلزله و طاعون و باریدن سنگ»، «عجایب صورت»، «عجایب گور»، «عجایب گنج»، «عجایب دیو»، «عجایب جن»، «عجایب دیو»، «عجایب مار و کژدم»، «عجایب دریاها»، «عجایب نهرها و چشمهها»، «عجایب اقالیم و بلاد»، «عجایب مسجدها»، «عجایب هندوان و سیاهان» و…
عجایب چین به روایت «عجایب المخلوقات و غرائب الموجودات»
چین اقلیمی است فراخ جمله کفار دارد، حدی به هند پیوسته است و ملک تبت خراج به ملک چین دهند و در چین مروارید بود نیکو تا یک دانه صد هزار دینار ارزد و در آب خوش بود و لوءلوء دریای شور نیکوتر بود و صافیتر، اما آنکه در آب خوش بود بزرگتر بود. و این صدف جانوریست چندانکه بچه کبوتر، دو صدف بوی درآمده به وقتی معلوم به شب برآید و صدف بگشاید و چند قطره از باران نیسان بستاند و صدف بهم آرد و زیر شود تا آن قطره در آن صدف رنگ وی گیرد و لوءلوء شود و در باب جواهر بگویم.
و در چین ملک عادل بود، حوضی ساخته است سلسله در آن کرده، چون مظلومی بنالد، سلسله را بجنباند، ملک بداند کی مظلوم است وی را راه دهند و انصاف وی بستانند. و در آنجا قاضی و حبس بود… همسایه هندوستاناند اما اقلیم هند فراختر است. در چین اسپ دارند و فیل را شوم دارند. در همه چین زشتی و یک چشمی نباشد همه نیکرو باشند، به زمستان و تابستان حریر پوشند، هوا گرم بود و زمین نمگین باشد، برنج خورند و گوشت خوک...
طب ایشان داغ بود. متاع چین پشم بود و دیباجها و دارچینی و مامیران و کاغذچینی و کاسه چینی و زررشته و سنبل و نقاشان حاذق تا یکی جامه دیباج ببافت و بر در خانه درآویخت به فخر، غلامی گفت: «این جامه را عیبی است.» ملک چین گفت: «چه عیب دارد؟» گفت: «صورت طاووسی بر آن کردهاند که شاخ خرما در منقار دارد و طاووس شاخ خرما برنتواند گرفت، اگر به شهری دیگر برند عیب کنند.» و دیگری جامهای درآویخت بر آن نقش کرده مرغ بزرگ بر سنبله نشسته، گفت «سنبلهای ضعیف مرغی را بر نتواند اشت و دوتا گردد و سر بزیر آورد.» ملک بفرمود تا جامها بدریدند و آن غلام را خلعت داد. مقصود آنست که تا بدین حد اندیشه کنند.
و آخر بلاد چین تبت است و چین را به نام چین بن فغفور بن کماری بن یافث بن نوح خوانند.
فردوسی احتمالا اویغورستان را چین گفته است.
بیامد یکی مرد گویا ز چین! اشاره به مانی دارد که میان اویغوران تبلیغ دینی می کرده و نقاشی از معجزات او بوده است.